ظاهراً خاقانی در بیت ذیل بمعنی شعله و سوز آه، شعلۀ دم، روشنی دم ونفس و آه مشتعل و فروزان آورده: با چراغ آسان نشاید بر سر گنج آمدن من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم. خاقانی
ظاهراً خاقانی در بیت ذیل بمعنی شعله و سوز آه، شعلۀ دم، روشنی دم ونفس و آه مشتعل و فروزان آورده: با چراغ آسان نشاید بر سر گنج آمدن من چراغ آه چون بنشاندم آسان آمدم. خاقانی
کنایه است از آفتاب است. (دیوان حافظ چ قزوینی حاشیۀ ص قکح). چراغ سحری و چراغ صبحدم. (آنندراج) (فرهنگ نظام). مجازاً آفتاب. (فرهنگ نظام). چراغ سحر و چراغ سحرگهان: چه پرتو است که نور چراغ صبح دهد چه شعله است که در شمع آسمان گیرد. حافظ (دیوان چ قزوینی ص قکح). ، چراغ بسیار سریعالزوال و ناپایدار. (آنندراج). چراغی که هنگام صبح پس از روشن شدن هوا خاموش کنند: چراغ صبح بیک جلوه میشود خاموش مرا بموسم پیری ز اعتبار چه حظ. صائب (ازآنندراج). رجوع به چراغ سحر و چراغ سحری شود
کنایه است از آفتاب است. (دیوان حافظ چ قزوینی حاشیۀ ص قکح). چراغ سحری و چراغ صبحدم. (آنندراج) (فرهنگ نظام). مجازاً آفتاب. (فرهنگ نظام). چراغ سحر و چراغ سحرگهان: چه پرتو است که نور چراغ صبح دهد چه شعله است که در شمع آسمان گیرد. حافظ (دیوان چ قزوینی ص قکح). ، چراغ بسیار سریعالزوال و ناپایدار. (آنندراج). چراغی که هنگام صبح پس از روشن شدن هوا خاموش کنند: چراغ صبح بیک جلوه میشود خاموش مرا بموسم پیری ز اعتبار چه حظ. صائب (ازآنندراج). رجوع به چراغ سحر و چراغ سحری شود
درخشیدن و روشن گشتن. (ناظم الاطباء). روشن شدن. شعله دادن. فروزان شدن چراغ. نور دادن چراغ:... و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد، نگیرد و چراغ نشود که از او روشنائی یابند. (نوروزنامه) ، موکل شدن. (ناظم الاطباء)
درخشیدن و روشن گشتن. (ناظم الاطباء). روشن شدن. شعله دادن. فروزان شدن چراغ. نور دادن چراغ:... و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد، نگیرد و چراغ نشود که از او روشنائی یابند. (نوروزنامه) ، موکل شدن. (ناظم الاطباء)
کنایه از فرزند است. (برهان). کنایه از فرزند محبوب و عزیز. (انجمن آرا) (آنندراج). نظیر ’قرهالعین’ در عربی. (حاشیۀ برهان چ معین). فرزند. (ناظم الاطباء) (مجموعۀ مترادفات ص 286). مرادف جگرگوشه، جگربند، میوۀ دل، نور چشم، پور. (مجموعۀ مترادفات ص 286) : بدو گفت ای چراغ چشم مادر سزد گر نالی از بهر برادر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). رجوع به فرزند شود
کنایه از فرزند است. (برهان). کنایه از فرزند محبوب و عزیز. (انجمن آرا) (آنندراج). نظیر ’قرهالعین’ در عربی. (حاشیۀ برهان چ معین). فرزند. (ناظم الاطباء) (مجموعۀ مترادفات ص 286). مرادف جگرگوشه، جگربند، میوۀ دل، نور چشم، پور. (مجموعۀ مترادفات ص 286) : بدو گفت ای چراغ چشم مادر سزد گر نالی از بهر برادر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). رجوع به فرزند شود
کشندۀ چراغ. آنکه چراغ را بکشد و خاموش کند: دلهای روشن از دم سردش فسرده است آری چراغکش بود اینش سرشت وخو. شفیع اثر (از آنندراج). از حرف نیک گردد بدخواه با تودشمن نتوان چراغکش را گفتن چراغ روشن. وحید (از آنندراج). ، قومی معروف که بعمل شنیع شهرت دارند و عمل مذکور را چراغکشانی گویند. (آنندراج) ، هر عمل شنیع و زشتی که در هنگام اشتغال آن از روشنائی اجتناب کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به چراغکشانی شود
کشندۀ چراغ. آنکه چراغ را بکشد و خاموش کند: دلهای روشن از دم سردش فسرده است آری چراغکش بود اینش سرشت وخو. شفیع اثر (از آنندراج). از حرف نیک گردد بدخواه با تودشمن نتوان چراغکش را گفتن چراغ روشن. وحید (از آنندراج). ، قومی معروف که بعمل شنیع شهرت دارند و عمل مذکور را چراغکشانی گویند. (آنندراج) ، هر عمل شنیع و زشتی که در هنگام اشتغال آن از روشنائی اجتناب کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به چراغکشانی شود